امروز صبح که بیدار شدم، دیدم توی یکی از گروههای دیجیتال برندینگمون که با بچهها داریم، بحححث بود که شما چرا دارین توی این وضعیت، تولید محتوا میکنین و اگه یه روز تولید محتوا نکنین مگه چی میشه؟ شما الید و بلید و اینا. پیش خودم داشتم فکر میکردم که چی میتونه باعث بشه یه همچین تفکری درست بشه که ادامه فعالیتهای روزمرهمون ترجمه بشه به یه جور کار ناپسند .
توی همین فکرها بودم که یاد داستان دیروزم افتادم، دیروز دقیقا بعد از داستان #خطای_انسانی بود که هنوز موج و جریان خشم مردم شکل نگرفته بود و داشتیم با نماینده یکی از برندهای بزرگ ایران راجع به بحث دیجیتال برندینگ برندشون صحبت میکردیم و بحث یه همکاری نسبتا کامل توی اکثر کانالهای ارتباطیشون بود.
به نوع رفتار شخص روبروم که نگاه میکردم و چیزی که از حرفهاش میگرفتم، اینو میگفت که ما باید باشیم و الّا فلان برند و فلان برند، با این کارهای معمولیای که ارائه میدن، (نگفت، ولی منظور این بود که) با ارائه کالای معمولی جیبشونو میزنن.
خب بالطبع این وسط حرف از سود خیلی زیادی هم بود، اما هدف، ارائه بهترین کیفیت و بهترین خدمات ممکن به مخاطبینشون بود. طوری که باعث بشه توی این شرایط سخت، حالشون بهتر بشه و حداقل توی این مورد کمتر نگرانی داشته باشند.
بعد بلافاصله ذهنم رفت سمت دونه دونه کارآفرینهایی که اصل بیزینسشون رو با یه «هدف» شروع کرده بودن و بعد یه مدل درآمدی خیلی عالی هم توش تعریف کرده بودند و خب حقشونه! زندگی مردم رو بهتر کرده بودن و ناز شصتشون، نوش جونشون!
بدون اینکه جیب کسی رو بزنن، درآمدهای عالی برای خودشون ساختن 🙂
بعد نظرم برگشت سمت اینکه اونها تحت هر شرایطی کارشون رو ادامه میدن، نه بخاطر سودش، بلکه بخاطر ماموریتی که برای خودشون تعریف کردن.
بخاطر اینکه خودشون رو در حوزه خودشون مسئول میبینن. اینطور میبینن که من باید باشم و اتفاقا عالی هم بفروشم. و با این فروشم به خیلیها کمک کنم زندگیشون با وضع فعلی ادامه پیدا کنه.
پیش خودم فکر کردم شاید این برمیگرده به میزان ایمانمون به کارمون، که تحت هر شرایطی در جایگاهی که داریم، بیشترین کمک رو کنیم به اینکه زندگی مردم بهتر پیش بره.
و درگیریهای ذهنیمون رو نگه داریم برای جایگاه شخصیمون.
مثال خیلی بارزی که بخوام بزنم، که بیشترین اهمیت رو داره، آتشنشانها هستن. کدوم آتش نشان موقع انجام کارش از طرفی که میخواد نجات بده، اول جهت گیری سیاسیش رو میپرسه و بعد نجاتش میده؟
کارش رو انجام میده، چون باور داره «من هستم که با بودنم و در حد توانی که در بدن دارم و کاری که الان دارم، کاری برای هدفم» انجام بدم 🙂
مسلما موقعی که در حال نجات کسی هست، به این فکر نمیکنه که اگه بیشتر کسانی رو نجات بدم، رکورد بیشتری میزنم و حقوق بیشتری میگیرم!
یا اینکه اگه هوا آلوده بود، برفی بود، هواپیمای خودی رو زده بودن… یا هرچیز دیگهای، من دیگه کار نمیکنم تا اوضاع درست بشه، بعد کار کنم..!
اون کار رو انجام میده، چون هدفی داره، باوری داره. اون کار رو میکنه، چون یه باید درونی داره.
بایدی که شاید هیچکدوم ما تا آخر عمرمون اون «باید» رو حتی یکبار حس نکنیم.
حالا ممکنه بگید آتش نشان کارش خیلی حیاتیه و مقایسه باهاش خیلی مثال نا به جایی هست.
مثال بعدیم خیلی از معلم های دهها و روستاها هستن. کسایی که شاید مشکلات فرهنگی، قومی و قبیله ای که دارن و بعدش شرایط محیطی و امکانات و غیره و غیره، با مشکلات معلمهای تهرانی قابل مقایسه نباشه. کسایی که احتمالا توی شهر کناری بتونن یه شغل کارمندی و بی دردسر پیدا کنن.
اما چی میشه که اینا، آتش نشانها، کارآفرینها و … دست از تلاش بر نمیدارن؟
حقوق؟ پول؟ نههههه، فکر نمیکنم …
پول بنظرم یکی از دستاوردهاشون خواهد بود که اتفاقا خیلی هم اگه به حلال بودن و با برکت بودنش اعتقاد داشته باشیم، خواهد بود 🙂
و مسلما کسی اتش نشان، معلم یا کارآفرین نمیشه (و پای همه چیزش وایسه)، چون همه، همهی شغل های دیگه رو گرفتن و مجبوره که اون نقش رو بپذیره.
چیزی که داریم راجع بهش صحبت میکنیم یه جور هدفه، یه جور وظیفه که از درون بهت میگه چیکار کن، یه جور «من باید باشم و کار کنم، تا دنیای بقیه بهتر بشه»، یه جور وظیفه انسانیه شاید، یه چیزی که همیشه باهاشون هست.
نه سر اینکه چند نفر فوت میکنن، برای دو روز تم «غلط کردی، اشتباه کردی» بگیرن و آخر هفته دوباره با بروبچهها جمع کنن برن جوج بزنن با .. احتمالا نوشابه!
خلاصه اش
به نظر من، اینجور کار کردن یه چیز خاموش نشدنی درون آدم هست. یک نوع انگیزهست که به تعداد افراد ممکنی که میتونم، در حوزهای که توش خوبم (آتش نشان، معلم یا هرچی) باااید کمک کنم.
اگه این تفکر رو نداری، درک میکنم و به عقیدهت احترام میگذارم 🙂
علیرضا امیریفلاح: دیجیتال برندینگ مد و فشن
نظر شما چی بود؟ بیاین گپ بزنیم!